زندگی عشقولانه من زندگی عشقولانه من ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
پرنسس رویایی ما پرنسس رویایی ما ، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

رویای واقعی

... حال و هوای روزهای اخر سال 1392

سال داره روزهای اخر عمرش رو میگذرونه ...  چند روز ديگه بهار مياد و همه‌چيز رو تازه مي‌كنه، سال رو، ماه رو، روزها رو، هوا رو، طبيعت رو، ولي فقط يك چيز كهنه ميشه كه به همه اون تاز‌گي مي‌ارزه، «دوستيمون»! و ((عشقمون )) ... این روزها همش تو فکرم ، تو فکر اینکه چه زود گذشت ... انگار همین دیروز بود که داشتم وسایل سفره هفت سین رو میخریدم و حالا یه هفت سین دیگه ... و احتمالا بازم چند روز فقط چند روز میگذره که یه هفت سین جدید میچینیم ... چقدر خوب وبدیم  ؟ چقدر دل شکوندیم و دل بدست اوردیم ؟ خیلی چیزها رو فقط خودمون میدونیم ... کاش همیشه خودمون ، خودمون رو قضاوت میکردیم و دلمون هر شب صاف میشد... ر...
28 اسفند 1392

یه هدیه جالب ...

وااااااااااااااای خدا جونم ، اینو ببینین چه نازه ... قراره هر وقت نی نی به دنیا اومد و ایشالا دندونش افتاد و موهاشو کوتاه کرد ، بعد واسه یادگاری واسه نی نی نگهش داریم . خداییش خیلی نازه نه ؟؟؟یه هدیه است از امریکا از طرف یکی از فامیلهای همسری . با یه پتو و لباس نی نی و کلی گل سرای ناز و جوراب و ...   من که خودم کلی ذوق کردم .راستی کارهای خونه تموم شد و حالا من حسابی سرحال و خوشحال منتظر یه سال جدیدم . پرده های اتاق خواب رو هم عوض کردم و همین طور رو تختی ها و همه ملافه ها و حسابی کابینتها رو از ظرفها و کمدهارو از لباسهای قدیمی خالی کردم . از خیلی از کیفهام هم دل کندم و امسال ردشون کردم برن . خلاصه اینکه  ...... پ...
26 اسفند 1392

سپندارمذگان ... ولن تاین ... کدوم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بیخیال .... چه فرقی داره ؟ همین که یه عشقی باشه که بهت امید بده که زندگی رو قشنگتر ببینی کافیه دیگه ، نه ؟ همین که تو هستی و من میدونم همیشه و همیشه و همیشه یه نفر هست که تا صداش بزنم ... جانم ... این کافیه ، این که تو هستی و خدا هست ومهربونی هست ... اینکه دنیام تو چشمای تو جا میشه و عشقت توی قلب من . این کافیه ... این که یه نفر از کل دنیا فقط مال تو باشه و بس کافیه دیگه ... حالا یا روز عشق ، یا ولن تاین ، یا سپندارمذگان ... مهم فقط تویی . مهم اینه که تو هستی و من دارم هرروز بیشتر عاشق میشم .                         ...
18 اسفند 1392

... خوشحالم ...

      پدرم تنها مردیه که بهم ثابت میکنه فرشته ها هم میتونن مرد باشن ....   دوست جونام سلام ... خیلی خوشحالم ... اخه فرشته خونه ما عملشون به سلامتی گذشت و فردا از بیمارستان مرخص میشن و ایشالا همین روزها خیلی خوب راه میرن و ما هم یه لبخند خیلی عمیق رو لبمون میشینه ... بابا جونم ، فدات بشم ، عاشقتم و خیلی دوست دارم ... در همین گیر ودار مامان بزرگم سکته کردن که براشون ارزوی سلامتی میکنم وایشالا که حالشون خوب بشه ، طفلی خیلی گناهی شده اخه بدنشون خوب حرکت نمیکنه ... ایشالا خوب بشی ایران جون ... راستی ... 5 شنبه تولد پسر خاله ام بود ...مهدی ... تولدت مبارک ... خوش گذشت .بازم من وبهار و سون جون خیلی به...
18 اسفند 1392

غزل کوزت میشود ...

سلااااااااام ... اینا همشون منم   ،     ، ، و ............. خلاصه اینکه من الان دقیقا کزتم نه غزل ...انقدر کار کردم و کار دارم که دلم واسه خودم میسوزه . بیچاره بابایی همش از سر کار خسته میاد خونه بعدش میاد کمک من ... تازه نصف کارهام مونده واسه 5 شنبه و جمعه . بعدش دیشب در خاله جون من تماس گرفتن و گفتن 5 شنبه تشریف بیارین تولد ، من و بابایی ، بعدشم بابایی دلداریم داد که اشکالی نداره جمعه از صبح تا شب همه کارها رو انجام میدیم واز این حرفا ...                             ...
13 اسفند 1392

یه مهمون عزیز ... نه ... خیلی عزیز...

سلام .چندروز پیش مامان جونم ، عشق نازم ، عزیزترینم ... مهمون من بودن . البته فقط یه شب ... اخه بابا جونیم مریض هستن و ایشون باید زود برمیگشتن ... اخی ... اینهمه راه اومدن فقط یه شب موندن پیش من و رفتن ...ولی جاتون خالی مامان که خونه باشن ، من و مامانی ، اصلا نمیزارن من از جام بلند بشم وکاری کنم . مامانی گلم ، بابا جونیم عاشقتونم ... بچه ها دعا کنین باباجونیم زود خوب بشن .... ممنون ... . ...
1 اسفند 1392

بندر عباس ......

سلااااااااااااااام . جاتون خالی . عاااااااااالی بود . هوا خوبه خوب بود . بهاری ، نه سرد نه گرم ، صبح ساعت 6 پرواز داشتم و حدود 7:40 رسیدم . تو هواپیما صبحانه خوردم واسه همین گرسنه نبودم ، وقتی دستگاه و بسته ها رو تحویل گرفتم و رفتم دنبال کارهای شرکت تا ساعت 2 در گیر بودم . بعدم رفتم هتل و نهارو دوش و یه ذره خواب تا ساعت 6 عصر . اماده شدم رفتم خرید ...اول یه کفش خوشمل از سیتی سنتر خریدم ، واسه اینکه بدونه مامانی همیشه به یادش بوده ، اینا هاااااااااااش : خلاصه کلی ذوق کردم و واسه بابایی هم یه سوغاتی خریدم ... دستمال گردن ... واسه خودمم واااااای باورتون نمیشه ... از دست این نی نی سایت ...آدم جو گیر میشه ... فریبا جون ، ببین تقصیر تو هم ه...
1 اسفند 1392
1